نگاه خسته
نگاه خسته ی من ماند و راه دور و دراز
سپيده سر زد و راهم نمی شود آغاز
دوباره اين من و اين آسمان سرب آلود
دوباره اين من و اين بالهای بی پرواز
پُر از سکوت نشستيم و اشک نوشيديم
در اين کوير که خشکيد چشمه ی آواز
چو در خودت نتوانی سفر کنی با خويش
در اين هوای مکدر همه بسوز و بساز
چگونه با نفس سرد شب نياميزم؟
که نيست هيچ دردی رو به سمت فردا، باز
هنوز جاده ی بی انتهای من جاری است
کجاست پای عبوری در اين نشيب و فراز؟
عزيز خاطرم ای عشق! ای صداقت محض!
بيا به همرهی اين نشسته در آغاز
نظرات شما عزیزان: